15 بهمن یه روزقشنگ
ایلماه قشنگ من پنج شنبه اومده بودم بهت سر بزنم.دلم خییییییییییییلی واست تنگ شده بود.سر راه واست اسمارتیز و سی دی کارتون شاهزاده خانوم و خریدم.مامان اعظم ام دوتا شامپو بچه فرستاده بود تا واست بیارم.اومدم دیدم از حمام اومدی و داری کارتون میبینی.یکم که نشستم و باهات بازی کردم خالت زنگ زد.گوشی و از مامانت گرفتی و گفتی آذر جون عمه واسم شاسی بلند خریدهبه شاهزاده خانوم گفتی شاسی بلند حالا نمیدونم چراشومنم گفتم خدا از دهنت بشنوهقربونت برم...خلاصه که کلی باهم بودیم.عصرم مامان اعظم اومد پیشمون رفتیم بیرون.من و شما و مامان آیدا و مامان اعظم.رفتیم مامانت واست یه پلاک طلا خرید واسه زنجیرت.مامان اعظمم یه کفش خوشگل خرید واست.منم واست یه هواپیما خریدم.رفته بودیم بازار که تو تو دست یه آقای دست فروش دیدی که چیزای بادی میفروشه اولش گفتی بن تن میخوام ماام گفتیم مگه تو پسری ؟؟؟بعد توپ برداشتی کلی گشتیم و مالیدیش رو زمین بعد دیدم داری به آقاعه میگی عوضش کن هواپیما بده اونم گفت چشماز دست تو...خلاصه که بعد یه خرید حسابی و گردش یه آبمیوه ام خوردیم و اومدیم خونه.مامانت و مامان اعظم رفتن خونه ی مامان بزرگ شماام اومدی خونه ی من.فدات شم که انقدر من و دوست داری.منم خیلی عااااااااااااااااااشقتمالهی فدات شم متوجه شدم صدات گرفته با کمک خودت آب پرتقال و لیموشیرین دراوردم بهت دادم انقد گلی گفتی عمه مرسی خوب شدمیکم پیشمون بودی بازی کردی ...نقاشی کشیدی...شامم عدس پلو درست کردم بهت دادم خوردی و بعدش بابات اومد بردت.در کل خیلی خوش گذشت ایلماه جونم...